جدول جو
جدول جو

معنی دوست شدن - جستجوی لغت در جدول جو

دوست شدن
(تَ دَ)
رفیق شدن. یار گشتن. همدل شدن. مهربان شدن با کسی. (از یادداشت مؤلف). ولایه. (تاج المصادر بیهقی) :
بنشاند آب آذرش بگریزد آب از آذرش
یک رکن او چون دوست شددشمن شود آن دیگرش.
ناصرخسرو.
به فعل و عوان گرچه شود دوست به آخر
هم برتو بکار آرد یک روز عوانیش.
ناصرخسرو.
- امثال:
غریب دوست نشود. مقامات حمیدی (از امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا
دوست شدن
همدل و مهربان شدن
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
دوست شدن
أصبّحوا أصدقاء
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دیکشنری فارسی به عربی
دوست شدن
Befriend
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دوست شدن
se lier d'amitié
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دوست شدن
berteman
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
دوست شدن
подружиться
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دیکشنری فارسی به روسی
دوست شدن
sich anfreunden
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
دوست شدن
подружитися
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
دوست شدن
zaprzyjaźnić się
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
دوست شدن
交朋友
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دیکشنری فارسی به چینی
دوست شدن
fazer amizade
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
دوست شدن
fare amicizia
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
دوست شدن
vriendschap sluiten
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دیکشنری فارسی به هلندی
دوست شدن
hacer amigo
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
دوست شدن
दोस्ती करना
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دیکشنری فارسی به هندی
دوست شدن
دوست بننا
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دیکشنری فارسی به اردو
دوست شدن
বন্ধু হওয়া
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
دوست شدن
เป็นเพื่อน
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
دوست شدن
kuwa rafiki
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
دوست شدن
친구가 되다
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دیکشنری فارسی به کره ای
دوست شدن
友達になる
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
دوست شدن
להתיידד
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دیکشنری فارسی به عبری
دوست شدن
arkadaş olmak
تصویری از دوست شدن
تصویر دوست شدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راست شدن
تصویر راست شدن
راست گردیدن، راست گشتن
برپاخاستن، ایستادن، برخاستن، مقابل کج شدن و خم شدن، از کجی درآمدن
حقیقت پیدا کردن، به حقیقت پیوستن، مطابق درآمدن، درست درآمدن
مرتب شدن، سازگار شدن، درست شدن، رو به راه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درست شدن
تصویر درست شدن
ساخته شدن، آماده شدن
اصلاح شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ گِ رِ تَ)
برهم زدن دو دست از روی نشاط و خوشحالی. چپه زدن صفق. دستک زدن. (از یادداشت مؤلف) ، دست افشانی کردن. کنایه از خوشحالی کردن است. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ گِ رِ تَ)
از میان شدن طلبی بعلت افلاس یا فرار مدیون و امثال آن. از میان بشدن وامی برای ورشکستگی مدیون و جز آن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به سوخت شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
آماده شدن. مهیا شدن. ساخته شدن.
- امثال:
با این چیزها قبر آقا درست نمی شود. (امثال و حکم).
، صحیح و سالم شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). استصحاح. (تاج المصادر بیهقی). بهبود یافتن. تندرست گشتن. صحت یافتن: تیری بیامد بر چشم قتاده بن النعمان و یک چشم او برکند و بروی او فروافتاد، قتاده بنشست و آن چشم خویش بر دست گرفت، پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم به دست مبارک خویش آن چشم قتاده بازجای نهاده بود و باد به وی دمیده چشم وی درست شد بهتر از آنکه اول بود. (ترجمه طبری بلعمی).
بمان تا شوند از پزشکان درست
زمان جستن اکنون بدین کار تست.
فردوسی.
ز یک عطاش توانگر شود دو صد درویش
شود درست ز یک دیدنش دو صد بیمار.
قطران.
تباه اگر بخورد زو شود بوقت درست
درست اگر بخورد زو نگردد ایچ تباه.
قطران.
کی شود هیچ دردمند درست
زین طبیبان که زار و بیمارند.
ناصرخسرو.
همه اعضای او درست شد چنانکه گوئی بیمار نبود. (قصص الانبیاء ص 140). زنخ او سست شد چنانکه هیچ سخن نتوانست گفت، یعقوب او را دعا کرد خدا او را صحت بخشید و درست شد. (قصص الانبیاء ص 86).
هر آن بیماری که از آن خرما بخورد درساعت درست شود. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). ریشها [در مسکنهای شمالی] زود درست شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ریش را داروی خشک کننده باید تا درست شود و مضرت داروی تر پیشتر یاد کرده آمده است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). روزه دارید تا درست شوید. (کیمیای سعادت). اسماعیل دست او بگرفت و او درست شد. (جهانگشای جوینی). دروغ گفتن به ضربت شمشیر ماند، اگر جراحت درست شود نشان همچنان بماند. (گلستان سعدی).
هر گه که گویم این دل ریشم درست شد
بر وی پراکند نمکی از ملاحتش.
سعدی.
، اصلاح شدن. مرمت شدن. بهتر شدن. (ناظم الاطباء). به گونۀ نخست بازگشتن:
به جفا دل منه که چست شود
آنچه بشکست کم درست شود.
اوحدی.
اسحنفار، راست و درست شدن راه. (از منتهی الارب). وعوره، درست شدن زمین. (تاج المصادر بیهقی)، کامل شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). استوار و برقرار و مقرر شدن. پایدار و پابرجا شدن. استقامه. (از منتهی الارب). جایگیر شدن:
چو اندیشه شد بر دلش بر درست
درغار تاریک چندی بجست.
فردوسی.
ز گفتار او گردیه گشت سست
شد اندیشه ها بر دلش بر درست.
فردوسی.
کنون رای هر دو بدان شددرست
که از کین همی دل نخواهیم شست.
فردوسی.
وزآن پس بر آن رایشان شد درست
که یکسر به خون دست بایست شست.
فردوسی.
جو توشۀ پیغامبران است وتوشۀ پارسا مردمان که دین بدیشان درست شود. (نوروزنامه). اقناف، درست شدن کار. تهادن، درست و راست شدن کار. (از منتهی الارب)، ثابت شدن. مدلل و مبرهن گشتن. محقق شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). مقرر شدن. (اصطلاح تاریخ بیهقی). تحقق. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بتحقیق پیوستن. یقین شدن. مسلم شدن. باور شدن: درست شدن خبر، تحقیق آن. (یادداشت مرحوم دهخدا). تقرر. (دهار) : قتیبه... عزم کرد که از خراسان به خوارزم شود و آنجا حصار گیرد نامه نوشت از سلیمان به خویشتن که به نزدیک من درست شد که امیری از امیران امیه... بر دست وی شهرستان قسطنطنیه گشاده شود. (ترجمه طبری بلعمی). خبر به هرمز بردند که پرویز بگریخت پس آن تهمت [که ملک پدر طلب همی کند] بر پرویز درست شد. (ترجمه طبری بلعمی). آن روز که زید بن حارثه به در مدینه آمد... همی گفتی که از قریش فلان و فلان را بکشتند... کعب بن اشرف گفتی این نشاید بودن... چون خبر درست شد او به مکه شد و مردمان را تعزیت کرد. (ترجمه تاریخ طبری).
تو بر اختر شیرزادی نخست
بر موبدان و ردان شد درست.
فردوسی.
مرا آن سخن این زمان شد درست
ز دل مهربانی نشایست شست.
فردوسی.
شود آن زمان بر دل ما درست
که از کینه دلها نخواهید شست.
فردوسی.
یکایک بدان رایشان شد درست
کزآن روی چاره ببایست جست.
فردوسی.
مگر کاین شود بر سیاوش درست
کنون چارۀ این ببایدت جست.
فردوسی.
درست شد که حیوان نه از پس نبات بود. (کشف المحجوب سگزی). آنچه یافته آید و درست شود بر دار می کشند و اگر مرا درست شدی که حسنک قرمطی است خبر به امیرالمؤمنین رسیدی که در باب وی چه رفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 179). حاجب کدخدای خویش را نزدیک وی [کوتوال] فرستاد که... معتمدی از هرات به نزدیک امیر می آید... و خبر جز خیر و خوبی نیست... پس ازآن درست شد که پیغامهای نیکو بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 66).
شد این آگهی زی سپهبد درست
سبک هر دوان را گرفت و بجست.
اسدی.
عزیز چون آن بدید گفت یقین درست شد و وسوسۀ شیطان از دل من زایل شد. (قصص الانبیاء ص 183). عرض کرد ملکا مرا از دوستان وی گردان، ندا آمد که یاموسی پیغمبری تو درست شد. (قصص الانبیاء ص 112).
اکنون که شد درست که تو دشمن منی
نیزاز دو دست تو نگوارد شکر مرا.
ناصرخسرو.
پیغامبر ایشان رااز کشتن پرویز در آن ساعت خبر داد... و بعد چندی که سخن پیغامبر علیه السلام درست شد باذان در آن معجز مسلمان شد. (مجمل التواریخ و القصص). ابن المقفع در کتاب سیرالعجم می آورد که بناء همدان ملکی کرده است که دیوان در فرمان او بودندی پیش از سلیمان و از این جایگه درست می شود که ملک جمشید بوده است. (مجمل التواریخ والقصص). آنچه در عهد امیر حمید بوده است بتمامی در کتاب خویش یاد نکرده و همچنین آنچه بعد از امیر حمید ما را درست شده است. (تاریخ بخارای نرشخی ص 115). امروز درست شد که دین حق اسلام است. (تذکرهالاولیاء عطار). از مذهب خواجه این معنی درست شد و... (کتاب النقض ص 486). به گواهی خواجه امام عبدالحمید بن عبدالکریم حنفی... الحاد به دین ابوالفتوح درست شد. (نقض الفضائح ص 93). پیش قضاه اسلام درست شده بود... که میان خمر و زمر و فسق و فجور صحابۀ پاک و زنان رسول (ص) رابد گفته بودند. (نقض الفضائح ص 152). یوسف (ع) آنها را که به خدائی نشایند خدای می خواند نه نبوت او را نقصانی می کند و نه بدان قول خدائی بدیشان درست می شود. (کتاب النقض ص 362). چون درست شد که مذهب مجبران به گبرکی ماننده تر است در این صورت این قدر کفایت است و تمام... (کتاب النقض ص 446).
درستش شد که این دوران بدعهد
بقم با نیل دارد سرکه با شهد.
نظامی.
درست شد که به یک دل دو دوست نتوان داشت
بترک خویش بگو ای که طالب اوئی.
سعدی.
مرا به منظر خوبان اگر نباشد کار
درست شد بحقیقت که نقش دیوارم.
سعدی.
گر همه عمر بشکنم عهد تو پس درست شد
کاینهمه ذکر دوستی لاف دروغ می زنم.
سعدی.
ترا که گفت که سعدی نه مرد عشق تو باشد
گر از وفات بگردم درست شد که نه مردم.
سعدی.
اکنون که بی وفایی یارت درست شد
در دل شکن امید که پیمان شکست یار.
؟
، روشن شدن. معلوم شدن:
کم و بیش ایشان همه بازجست
همی بود تا رازها شد درست.
فردوسی.
چو نام و نژادم ترا شد درست
مرا هم بباید ز تو نام جست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیست شدن
تصویر نیست شدن
معدوم شدن نابود گشتن، ناپدید شدن: (غذا بغذا کننده بازد و سد و درد بماند و نیست شود)، مفقود شدن چیزی بطور ناگهانی، مردن کسی بطور ناگهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوخت شدن
تصویر سوخت شدن
از بین رفتن نابود شدن یا سوخت شدن مطلب. پرداخت نشدن طلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوست بدن
تصویر پوست بدن
چرده چرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوست بین
تصویر دوست بین
روز بیست و دوم از ماههای ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درست شدن
تصویر درست شدن
آماده و مهیا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدست شدن
تصویر بدست شدن
((بِ دَ. شُ دَ))
بدست آمدن، حاصل شدن
فرهنگ فارسی معین